بهارانه

دست نوشته ها و اشعار

دست نوشته ها و اشعار

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۲۳ مطلب در شهریور ۱۳۹۶ ثبت شده است

بین مادیواری است
به پهنای قرون

تلاش بی فایده است،
نازنین.

هرچه می کوشیم، دورترمی شویم.

می خواهیم به خودبباورانیم
که وهم است این،

خوش خیالی را
معجونی می سازیم!
برای فریب خود،

اما،نه،همراه هزاران ساله ام؛

باورکن،
وقتی،
همه آجرهای بی اعتمادی را
دانه دانه چیده باشند،
به مکاری،

وه که؛چه تلاش عبثی است!
درازکردن دستان،به دوستی!

بی آنکه برداریم،دیواررا.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ شهریور ۹۶ ، ۰۹:۰۵
ت. پویا

چه نشئه ای است در گیجی و
چه لذتی است در منگی!
می خواهم
بزنم به سیم آخرو
سازخودم رابزنم
آنقدربرقصم تا
آشفته شوم
چون گیسوان تو
درباد
وشراب رویاهایم را
بنوشم
بچرخم وبچرخم و
آنقدرمست شوم
تاخودم راازخودم
کم بیاورم
دیگربس است نازنین
آدمک توبودن،
می خواهم
رهاشوم
نه درنسیم
که درطوفان
تادوباره زاده شوم
ازباران.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ شهریور ۹۶ ، ۰۹:۰۴
ت. پویا

ما،خودمان راگم کرده ایم
در،دود،درصداودربهانه،
زیستن رابه حسرت نشسته ایم
درسرگردانی وروزمرگی،
ماه دراندوه است
وقتی برکه ای نیست
تاخودرا،درآن تماشا کند
دیگرآوازغوکی نمی آید،
درسکوت شب
وجیرجیرک ها
به عشقبازی
برایمان لالائی نمی خوانند
نگاه کن؛
زیرپوست شهر،دهن هائی به خمیازه نشسته اند
ازبیهودگی
ودرانتظارند
تاببلعندآنچه که مانده است
ازتاراج
وکاررایک سره کنند
برای مائی که خودراگم کرده ایم
برای مائی که خودراگم کرده ایم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ شهریور ۹۶ ، ۰۹:۰۴
ت. پویا

ری را،که رفته بودباصدایش
ومن،

دروهم ودلهره
که هرگز....... خواندن نمی تواند،
ری را،
به حسرت نشسته بودم

اما،سحرگاهان
وقتی وزیدخردک نسیمی
درکوچه های شهر،

ری را چنان به ذوق درآمد
که آوازش

موجی شدوشکست
بهت سکوت را،

اینک منم نشسته به اشک شوق
وری راهم،
بایک دهان شکفته به آواز

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ شهریور ۹۶ ، ۰۹:۰۳
ت. پویا

رنج ها رفته است براین سرزمین
ازسال های دور
مردمانش رانده ازافلاک خوشبختی
برمغاک خاک
یک زمان،اسکندرمنحوس
آمده ازهفت توی روم
تاخت برده بردل این بوم
باخیالی خام برسر
برده باآماج خشم خویش
گنج هاازنسل های پیش
یادگاران ازهزاران بیش
یادمان آید که دیگربار
قومی ازاقوام،بربروار
باگذرازمرزهای دور
تاخته برسرزمین نور
پای بنهاده به هرآبادو آبادی
کورکرده چشمهاازپرتو شادی
دیگرانی هم چه کوشیدندوجوشیدند
رودهای زندگی راوه چه خوشیدند
هرچه کردندوزدندونای ببریدند
راه بی بنیاد، دادشان برباد
اینک اینک ریشه هامان جمله پابرجاست
روحمان پوینده وپایاست
باتوگویم دوستم ای خسرو خوبان
هیچ یاسی برنتابد مرترا ازآن
گفت این راشاعری درسالهای پیش
شاعری پرباروژرف اندیش
"آری آری زندگی زیباست
زندگی آتش گهی دیرنده پابرجاست"
"گربیفروزیش
رقص شعله اش درهرکران پیداست
ورنه خاموشست وخاموشی گناه ماست"
هرچه هست دردستهای ماست
گررهاسازیش
چشمه هاخشکیده خواهدشد
ماهیان دررودهای بی سرانجامی
بالبان تشنه خواهندمرد
قمریان دیگرسرودی رانمی خوانند
هیچ سوزی ازنی چوپان نمی آید
یکسره خالی جهان خواهدشدن،
ازشوروازشادی
نیست دیگرآدمی، تاسرکندآوای آزادی
دوربادازما
دوربادازسرزمین ما
این رسم بدآهنگ هیولائی.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ شهریور ۹۶ ، ۱۱:۲۴
ت. پویا

جانت را،درکمان کردی
اگرچه،تامرزنیستی،
اکنون که اسطوره شدی
به پایداری؛

گوهرشرافت را
نگهبان شو

باشدکه هزاران دیگرزاده شود
چون تو،
ازدماوند سرزمینم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ شهریور ۹۶ ، ۱۱:۲۲
ت. پویا

شب باگردن آویزهزاران ستاره
امدبه مهمانی ما
بزمی بپاکردیم باشب،همراه با
بازهره وثریا
پرکرده ازباده ارغوانی
سیمین صدف ماه مینا
بردست مادادونوشیدیم
ان ساغرپرزمعنا
حال وهوائی چه خوش داشت
این حال آشفته ما

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ شهریور ۹۶ ، ۱۱:۲۱
ت. پویا

همراه شوعزیز
هموطن مهربان من
بامن بیا
درراه سرنوشت
این راه، راه من وتوست
دستم به دست توست
چشمم به رای توست
یک دست بی صداست.
یادت که هست
دیروزهارا؛
چگونه؟
باعزم استوار
ما،درپناه هم
سرودیم حماسه را
تاریخ دست ماست
بیاتارقم زنیم
آن را دوباره
بادستهای هم
یک دست بی صداست.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ شهریور ۹۶ ، ۱۱:۱۹
ت. پویا

عشق را،طلب کردیم
بی هیچ پروائی
ازنرسیدن
وبه تماشانشستیم
گل بوته های سرخ را
درراه؛
باداغ های برسینه
درسپیده دمان
وهرگز
نهراسیدیم
ازصاعقه ها
وگزش خارها
وخود،ماهمه این رامی دانستیم؛
به یقین
که وصال دوست
آنقدرشیرین است
چونان؛
نوشیدن آب ازکوثر
وبوئیدن عطر
ضیافت عشق مه رویان
ونوشیدن شیر؛
ازپستان آهوبرگان
ومی دانستیم که
ازحلاوتش
دوباره،
ازدست همسایه،
سیب خواهیم گرفت
ورویمان سرخ خواهدشد؛
ازنگاه دزدانه دخترکان شرمگین
آی عشق،رخت رابرمابنما
نامت را،
سرمه خواهیم کرد
بردیدگانمان
چهره ات رادگرباره برمابگشا
ماسزاوارنوشیدن توایم
ای که نامت همیشه درهستی خویش
جاودان است
چهره گم شده ات را، برمابنما
آی عشق....آی عشق.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ شهریور ۹۶ ، ۱۱:۱۹
ت. پویا

روزگارغریبی است!؟

متاعت رابه پشیزی نمی خرند
اگرشاعرباشی!

نوشته هایت
باچشمان مغموم
ازورای قفس شیشه ای
نظاره می کنند
رهگذران شتابان را
درحسرت نیم نگاهی،
اگرنویسنده باشی!


راستی را،
درچهارسوق مکاره
به حراج نشسته اند؛
باچشمانی ورقلمبیده ازدروغ
و.....فرزندان آدم،
درمقدس ترین سرزمین ها،
چون ارواح، سرگردانند
ازطمع خداوندان آز!

اماتو،
خریدارداری
ومعشوق خیل عاشقان حریص
می شوی
اگر،،،دجال باشی!؟

پس نگاه کن وببین
رویاهایت راباکدامین پندار
می بافی نارنین،،،!؟
شایدکه؛ همین امروز
آخرالزمان باشد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ شهریور ۹۶ ، ۱۱:۱۸
ت. پویا