بهارانه

دست نوشته ها و اشعار

دست نوشته ها و اشعار

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۶۹ مطلب با موضوع «شعر» ثبت شده است

شب برفی


هرشب درسکوت؛
چشم هایم
تاآستانه خواب
وگوش هایم
تادوردست ها
آسمان رامی پویند
شاید!
شب های برفی
کودکی ای را ببینند
وگذرشادمانه
صدای پرندگان مهاجر رابشنوند
اما،افسوس؛
آنچه می ماند
درصدایم،
ومی نشیند
برگوش هایم
هیچ است وهیچ!
این،چه زمستانی است!؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ دی ۹۶ ، ۱۲:۵۵
ت. پویا

بردند
یاکه رفت ازاین دنیا
این رابه هیچ سنجه ندانستم!؟
اما،چه فر ق می کند!؟
آنکه درختی را
گر،باتبربزنندش
یاآنکه ریشه اش بخشکدزود
هرگزبه یادهیچ کس نمی ماند
گرپایدارباشی
در،گاه بودن ات
اگرچه که کم باشد
وسایه ساروجودت را
دردشت خشک وسوخته چون آتش
برتشنگان سایه بیاندازی
این است که می ماند


ت.پویا


به مناسبت پنجاهمین سالروزخاموشی
"جهان پهلوان تختی"

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ دی ۹۶ ، ۰۹:۱۸
ت. پویا

دیشب
با توگلاویزشدم
درجدال
برسر،باختن!
من؛خودم رابه توباختم
و تورابه دست آوردم
آری؛
من،پیروزشدم
واکنون
باتو،یکی شدم
در،تخیل دیوانه ام

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ دی ۹۶ ، ۰۹:۱۵
ت. پویا

شهربوق
شهرسوت
شهرآژیر
شهرشوت!
شهروکیل دیواری
شهرسربنددوزاری
شهرخوردن وقاحت
شهرقی کردن نجابت
شهربی درودروازه
شهرپاره کردن حنجره
درفروش یک خمیازه
شهرکشتن آدم ها
برسریک متر،کرباس
وپول ریختن برجنازه یک خناس
شهرعروسکان یک شکل
شهریک شکلان بی شکل
شهری که شهرنیست
هفت بیجاربدبختی است
حالا،توهی،حقنه کن،خوشبختی را
به چهره شهری که هیچ شهر نیست!؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ دی ۹۶ ، ۰۹:۱۴
ت. پویا

درخت،که لخت می شودازسرما
گیسویش، نمی ماند!
تا تاب دهد؛
درهوای بارانی

و،دودانه برگ هم از،
شاخه اش نمی آویزد
که گوشواره کند؛
برای مهمانی

درخت که لخت می شودازسرما
کلاغ ها؛
اجاره می دهندبه هم
شانه های لخت اش را؛
برای سورچرانی

وخردک نسیمی هم؛
به سخره می گیرد،
تن نحیف اش را؛
درتب وپریشانی

ودیگر،هیچ ندارد،هیچ!
برای بالیدن

اگرامیدنباشددرخت را،
به باز روئیدن!

چه دردناک می شوداین
غارت زمستانی!؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ دی ۹۶ ، ۰۸:۳۱
ت. پویا

وقتی درخت، پیرمی شود
ریزش برگ هاش، هم آغازمی شود
گربرگ هانریزند
کی،جا برای رستن سبزجوانه ها،
بازمی شود؟
مرگ درخت،هنگامی آغازمی شود
که برگ های پیر
درپس زمینه افکارمنگشان
جاخوش کنند،برروی شاخه ها
ونریزند!؟
آنجاست که روح سبزجوانه
فرصت نمی کندکه ببالدو
درزیرتن تبه برگ های پیر
درخاک می شود

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ دی ۹۶ ، ۰۸:۳۰
ت. پویا

چشمان من
ازقاب پنجره
درامتداد شبی سردوقیرگون
ره بازمی کند
آنگه که آسمان هم
گرییدن آغازمی کند
آنجا که دست بادبه نرمی
گیسوان بیدرا
شانه می کند
ومرغ شب
ازروی شاحه ها
پروازمی کند
من ایستاده ام به تماشا
مبهوت در
برابراین قاب دلهره
با،وهم پیش رو
که این شب تاریک باردار
به گاه صبح
ازبطن خویش چه زایدو،چه آغازمی کند!؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ دی ۹۶ ، ۰۸:۳۰
ت. پویا

دیرگاهی است چاوش رسیده
بردرکومه من
می زندبانک که ای خفته برخیز
گاه رفتن رسیده
گوش های من، اماچه سنگین!
ره براین بانک برمی گشاید
هم چوآهنگ گنگی
که ازسر
می نوازدکسی ازره دوردرصور
چاوش امادوچندان
سخت برکوبه می کوبدو
سخت آهنگترازدهانش
همچورعدغضبناک دوشین
می زندبرسرمن
که ای خفته،درخواب
مجالی نداری تودیگر
زودبرخیزازین خواب سنگین
گاه رفتن رسیده
وقت رفتن به سوی حساب است
محتسب منتظرباکتاب است!
رعشه افتادازین بوق انذار
بردل من
خواب بربست، رخت ازتن من
چون که چشمم به بالاوپائین
بستر،ورافتاد
چارسوی اتاقم
چوگردون دوار
چرخ می زدهمی برسرمن
گوئیاچرخ نیلوفری بود
که می گشت دربرمن
آه من خواب بودم یاکه بیدار!؟
این چه حالی است
که آمد،برسرمن!؟
ناگهان بانک زدازدگرسو
زودبرخیز
زلزله است این
که آغازگشته
سرورمن


ت.پویا96/9/29

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ دی ۹۶ ، ۰۸:۲۹
ت. پویا


شب یلدا


اندک اندک به نفس می افتد
روزهای پائیز
چند روز دیگر
می رسد
فصل زمستان دگر
بسته بودیم امید
که ببارد باران
فصل پائیزبه پایان آمد
چشم مابارید، اما
نیامدباران
حال،این، مائیم و یلدای دگر
اول فصل زمستان دگر
نکند،چله به چله برسد!
چارچارهم،بیایدبرود!
ننه سرماهم،کاری نکند!
باز،ما،مانیم وبی بارانی
باز،ما،باشیم وسرگردانی


ت.پویا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ آذر ۹۶ ، ۱۰:۰۴
ت. پویا

هست شب گویا
هیچ اش من،
ندیدم
این چنین تاریک

قایقی بشکسته مانده
درمیان موج های
گیج و ناآرام

سرنشینان اش
میان وهم وتاریکی
به ساحل،چشم می دوزند
اماهیچ اندرهیچ
می بینند

اگرهم
هست امیدرهائی
گاه گاهی
رنگ می بازد به آنی
درمیان غرش امواج

بیم، اماباشتابی بیش
می کشاندسرنشینان را
به سوی سهمگین فرجام

دراین بیم وامیدسردوخوف انگیز
بناگه بانک می آید
چراغی می زندسوسو
گویاساحل است آنجا
من آن رانیک می بینم
و آن رانیک می دانم
گاه دیگرصبرمان باید
گاه دیگر،صبرمان باید


ت.پویا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ آذر ۹۶ ، ۰۹:۵۵
ت. پویا