فریب
جمعه, ۱۰ شهریور ۱۳۹۶، ۱۰:۱۳ ب.ظ
من، این شرنگ تلخ را
دیوانه وار،رهامی کنم
برکام نحس خویش
ازتازیانه های جور
که برروح آدمی
آوارگشته است
اینک منم؛
فتاده ازشقاوت دستان پرفریب
برکنج دور،
برقایق شکسته زطوفان زندگی
برهیبت شکسته زامواج سهمگین
بامن بگو،روح کدام اهرمن بدسرشت
رامیراث داربوده ای؟
ای سرنوشت که بدخواره ای هنوز
ای بدسرشت زشت خوی
که بدکاره ای هنوز
وامروز،ازهفت توی هرزگیت
سربرون زده
پنهانه های روح سترون زعاشقی
درجلوه تن دجاله ای که؛
خودراعروس حجله تاریخ کرده است.
ت.پویا
۹۶/۰۶/۱۰