بهارانه

دست نوشته ها و اشعار

دست نوشته ها و اشعار

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۱۵ مطلب در آذر ۱۳۹۶ ثبت شده است


گم گشتگی ازکوی یاران
زودباشد
این شهربا،بدبودنش هم،
خوب باشد
شهرقشنگ خاطرات کودکی مان
با،غنچه های ارغوان وبوی یاران
گرآسمان اش گاه تیره گاه بی رنگ
آری به چشمان ترمن جور
باشد
ای دل تودراین کوی باش و عاشقی کن
این شهر،شهرعاشقان نور
باشد
ت.پویا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آذر ۹۶ ، ۱۰:۱۱
ت. پویا

باغ پر برگی است اکنون
این جهان آیا؟
نمی دانم!
کجای اش غنچه می روید؟
کجای اش سبزه می زاید؟

باغ پر برگی است اکنون
این جهان آیا؟
نمی دانم!

هزاران غنچه را
پژمرده دارد
دیولاخ وسوزسرمای زمستان اش

عروسان اش به میثاق زفاف عشق و
خوشبختی
به ضرب آهنگ جانسوزسیه خنجر
به جهل آغشته می میرند!

باغ پربرگی است
این جهان آیا؟
نمی دانم!

به زیر افتاده اختروارگانش
ازبلند آسمان
برخاک!
ودراوج اند،سفله نادانان کم عقل
سبک اندیش!

باغ پربرگی است
این جهان آیا؟
نمی دانم!

آنجاکه مردان وزنان وکودکانش
درجدال رفتن و ماندن
برمغاک آب ها
تاراج راچون باده
می نوشند
تاگاه حلول مرگ درجانشان

نه، اما؛
نیک می دانم
کلام پیردوراندیش را
که ماراگفت باحسرت؛
باغ بی برگی است
این جهان
"خوابیده درتابوت پست خاک"
باغ بی برگی است آری
این جهان آری
باغ بی برگی است
ت.پویا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آذر ۹۶ ، ۱۰:۱۱
ت. پویا

دل به محنت ندهد
عاشق بیچاره
گرعاقل باشد

لیک هان!!!!!!!
عشق کجا؟
عقل کجا؟

عشق آنست که خوناب زند
گرمحک تجربه آیدبه میان
ازمی تاک تن اش
بر رخ زرد همی
پیش ازآن گاه که اورا ببرند
برسردارو
فروبنشانند
بودن اش راازدار!

عقل می لافد
که این بی عقلی است!

عشق، می خندداما؛
گاه بی خویشی خویش
خوش براین بی عقلی
ت.پویا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آذر ۹۶ ، ۱۰:۱۰
ت. پویا

پس لرزه هایت
درپی آن ضربه سنگین
برای چیست آخر؟

کین ورزی ات بامردمانی
این چنین نالان
که برخاک سیه بنشسته انداینک
مگربس نیست؟

من نیک می دانم اما،
آنکه بدکاراست؛
سیری ناپذیراز
خوی خون خواری است

اما،باوری دارم
و من راگرم می دارد
که درتاریخ این سامان! بی سامان
چندان،دردوغم بوده است مردم را
که گرآتش گرفته، هستی وجانشان
هزاران بار،
از،بدرسمی ایام
اما،سربرآوردندچون ققنوس،
ازخاکسترتن شان


ت.پویا96/8/25

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آذر ۹۶ ، ۱۰:۱۰
ت. پویا


"هرچی سنگه
مال پای لنگه"

فاجعه

باردیگر
دیوکژرفتار
زاعماق زمین
قداره می بندد
درشبی تاریک وظلمانی


روی دوشش بارسنگینی است گویا!؟
ازتن رنجور مردان و زنان باکومه ی چوبین
که استخوانشان خردگشته ازچغاک دیو

دیواما؛
می تکاندگرده خودرا
ازاین ناخوانده مهمانان
با، تن نعره ای، بس سخت وخوف انگیز

آنطرفترمردمانی دیگرنداما؛
قلعه هاشان سخت،روزهاشان خوش
بی خیال ازآن چه بوداما ودیگرنیست!؟

زمین هیچ اش خیالی نیست
سنگینی نمی بیند زتن هاشان
اگرهم لرزشی آردبراشان
گاه گاهی ،
هیچ آنان را گزندی نیست
دردی نیست مرگی نیست
برآنان!
چه پرعقل است این هستی!؟
چه پرعدل است این دنیا؟


ت.پویا 22آبان 96

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ آذر ۹۶ ، ۱۰:۰۵
ت. پویا