بیم و امید
چهارشنبه, ۲۹ آذر ۱۳۹۶، ۰۹:۵۵ ق.ظ
هست شب گویا
هیچ اش من،
ندیدم
این چنین تاریک
قایقی بشکسته مانده
درمیان موج های
گیج و ناآرام
سرنشینان اش
میان وهم وتاریکی
به ساحل،چشم می دوزند
اماهیچ اندرهیچ
می بینند
اگرهم
هست امیدرهائی
گاه گاهی
رنگ می بازد به آنی
درمیان غرش امواج
بیم، اماباشتابی بیش
می کشاندسرنشینان را
به سوی سهمگین فرجام
دراین بیم وامیدسردوخوف انگیز
بناگه بانک می آید
چراغی می زندسوسو
گویاساحل است آنجا
من آن رانیک می بینم
و آن رانیک می دانم
گاه دیگرصبرمان باید
گاه دیگر،صبرمان باید
ت.پویا
۹۶/۰۹/۲۹